جدول جو
جدول جو

معنی رو برو - جستجوی لغت در جدول جو

رو برو
مقابل، در برابر، مقابله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روبارو
تصویر روبارو
برابر هم، رو به رو، رویاروی، روی در روی، رو در رو، از مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو به رو
تصویر رو به رو
برابر هم، رویاروی، رو در رو، روبارو، روی در روی
رو به رو شدن: برابر هم شدن، به هم رسیدن و رو در روی یکدیگر واقع شدن
رو به رو کردن: کنایه از دو تن را در برابر هم نگه داشتن که حرف های یکدیگر را بشنوند یا مطلبی را در مقابل هم بگویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوب رو
تصویر خوب رو
کسی که چهرۀ زیبا دارد، زیبا، خوشگل، نیکوروی، خوش صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویارو
تصویر رویارو
روبارو، رو به رو، برابر هم، روی در روی، در مقابل، برای مثال مهتری گر به کام شیر در است / شو خطر کن ز کام شیر بجوی ی یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه / یا چو مردانت مرگ رویاروی (حنظلۀ بادغیسی - شاعران بی دیوان - ۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رگ برگ
تصویر رگ برگ
برآمدگی های باریک رگ مانند در برگ درختان و گیاه ها
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
محاذی. مقابل. در پیش. (ناظم الاطباء). روبارو. (آنندراج). مواجه و مقابل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). برابر. رویاروی. رجوع به روبروی شود:
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کی نظارگان...
ناصرخسرو.
دو لشکر روبرو خنجر کشیدند
جناح و قلب را صف برکشیدند.
نظامی.
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است.
نظامی.
جهان چیست مهمان سرایی، در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
؟ (از یادداشت مؤلف).
- امثال:
روبرو بودن به از پهلو بود، نظیر: المقابله خیر من المقارنه
لغت نامه دهخدا
(بِ)
روبرو. مقابل. محاذی:
مرگ به من نیز روبروی نشسته ست
می نتوانم کنم سخن کم و افزون.
میرزا ابوالحسن جلوه.
و رجوع به روبرو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بْ بِ بُ)
کوکب صاحب برج است در اصطلاح احکامی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، خانه خدا. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اُ رِ رُ)
شهری است با جمعیت 66548 تن مرکز ولایت اوربرو، سوئد مرکزی کنار دریاچۀ یلمارن. کارخانه های کفش سازی و کلیسا وقلعه ای از قرن 13 میلادی دارد. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
روبرو، مواجه، مقابل، (از آنندراج)، روباروی:
همه چون سبزه روبارو نشسته
چو داغ لاله هم زانو نشسته،
زلالی (از آنندراج)،
رجوع به روباروی و روبرو شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
روباروی. روبرو. مقابل. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
همه روز. (ناظم الاطباء). چند روز متوالی و از پی هم. یوماً فیوماً. (ناظم الاطباء). همیشه:
گل برچنند روز بروز از درخت گل
زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند!
سعدی
لغت نامه دهخدا
از قبیل تقابل است، مواجهه، تصاریف: دنیا یا روزگار هزار رو وارو دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روی بروی
تصویر روی بروی
روبرو، مقابل، روباروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبرو
تصویر روبرو
مواجه و مقابل، برابر، رویاروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویارو
تصویر رویارو
برابر، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
حربه آتشین دستی کوتاه و خودکار که بدان چند تیر در کنند بدون آنکه پس از هر بار آن را پر کنند ششلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بدو
تصویر دو بدو
فقط دو تن بدون شخص ثالث: (دو بدو نشستند و گفتگو کردند)، دو تا دو تا (دو بدو وارد شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو بور
تصویر مو بور
کسی که دارای موهای بور است بلوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو بمو
تصویر مو بمو
در کمال دقت دقیقا: (دستورهای شما را مو بمو عمل کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو بهو
تصویر هو بهو
طابق النعل: دستورهای مزا هو بهو انجام بده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ برو
تصویر دژ برو
بد خو زشت خوی گره بر ابرو زننده، خشم آلود غضبناک قهر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوب رو
تصویر خوب رو
زیبا، نیکوروی، جمع خوبرویان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبرو
تصویر روبرو
متضاد، مقابل، مواجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رو به رو
تصویر رو به رو
مقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، روبرو، متقابل، محاذی، مقابل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابر، پیش رو، جلو، حضوراً، رویارو، قبال، متقابل، محاذی، مقابل، مواجه، نزد
متضاد: عقب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به دروغ، دروغین
فرهنگ گویش مازندرانی
خیر و بهره
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
دروی جو
فرهنگ گویش مازندرانی
برای امر خیری به جنب و جوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رفت و آمد کردن، کیا و بیا، رفت و آمد توام با بلندی اقبال
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد و ریز
فرهنگ گویش مازندرانی